ArtinArtin، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

شازده کوچولوی ما

پایان سال 1391

آرتین جان از روزهای آخر سال برات بگم: 15 اسفند از شهر بابک برگشتیم بالاخره کار بابایی در اون شهر به اتمام رسید. خونه به نظافت اساسی نیاز داشت دست به کار شدیم و یک هفته طول کشید تا خونه کوچیکمون تمیز بشه در این اوضاع مهمون هم برامون رسید رضا پسر عموت بعدش هم شیوا و شاهرخ اومدن .... 24ام راهی شدیم بریم پیش آنا عیدو پیش خانواده باشیم، شب رسیدیم شهرستان کلی ذوق کردی آنا رو دیدی البته فرداش همه خاله ها اومدن دیدنمون، خاله پری هم با بچه ها اومدنو خونه آنا باز هم گرم و صمیمی شد. آنا جون که سر از پا نمی شناخت خوشحال بود که همه دور هم جمع شدیم. صفا و گرمی خونه به وجود آناست از وقتی که پدربزرگت رفت همه دلخوشیمون شده آنا.... عزیزم آرتین، بازی تو حی...
15 فروردين 1392

سال نو

شازده کوچولوی من سفر نو، سال نو بر تو مبارک .... امیدوارم سال جدید برای تو گل زندگیم و همه خانواده سال نیک و پر از شادی  ... باشه، بهار نو .. مبارک نزدیک سال تحویل خواب بودی ولی دلم میخواست کنارمون پای سفره باشی ... بلاخره یک ربع مونده به سال تحویل چشای قشنگتو باز کردی و من هم از فرصت استفاده کردم و دست و روتو شستم که دیگه نخوابی البته یکم بدجنسی کردم... سه تایی کنار آنا پای سفره هفت سین سال نو رو آغاز کردیم... 3، 4 روز اول به دیدو بازدید گذشت که برات خیلی مزه داده بود و هر جا میرفتیم بدون تعارف از خودت پذیرایی میکردی ...شیرین کاریات هم کم نبود صورت دختر خاله کیمیا رو گاز گرفتی اساسی... روز 5ام هم با خاله و مهموناشون راهی جلفا شدی...
15 فروردين 1392
1