پایان سال 1391
آرتین جان از روزهای آخر سال برات بگم: 15 اسفند از شهر بابک برگشتیم بالاخره کار بابایی در اون شهر به اتمام رسید. خونه به نظافت اساسی نیاز داشت دست به کار شدیم و یک هفته طول کشید تا خونه کوچیکمون تمیز بشه در این اوضاع مهمون هم برامون رسید رضا پسر عموت بعدش هم شیوا و شاهرخ اومدن .... 24ام راهی شدیم بریم پیش آنا عیدو پیش خانواده باشیم، شب رسیدیم شهرستان کلی ذوق کردی آنا رو دیدی البته فرداش همه خاله ها اومدن دیدنمون، خاله پری هم با بچه ها اومدنو خونه آنا باز هم گرم و صمیمی شد. آنا جون که سر از پا نمی شناخت خوشحال بود که همه دور هم جمع شدیم. صفا و گرمی خونه به وجود آناست از وقتی که پدربزرگت رفت همه دلخوشیمون شده آنا.... عزیزم آرتین، بازی تو حی...
نویسنده :
مهراوه
16:28